مهدی جان !
این جمعه هم گذشت و نیامدی
و من می اندیشم که چند هزار ثانیه تلخ را باید که بی تو بگذرانیم
خدا کند این روزگار نا بسامان کابوسی بیش نباشد.
خدا کند که دیگر از این خواب نحس بیدار شویم
چشم بمالیم
رخی بشوییم
تا باورمان شود که تو هستی...
آقا جان !
دیگر از حرف خسته اییم
بس که گفتیم منتظریم
گر چه عمریست که بی توبودن را سر کردیم
بدون کشیدن حتی آهی
اما اگر سنگ هم باشیم
دیگر از فشار حادثه ها ترک بر می داشتیم
مردیم که بس که از دل سنگ خود
خارها پروراندیم تا روح تو را بیازارند و خود خار نشدیم که وجود گل آرای تو را حافظ باشیم.
باید از خود بپرسیم
که چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ما می داند